سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرف های دل
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیراگاه چشمها به صاحبانش دروغ می گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   دلداده  

جمعه 89 تیر 11  11:19 صبح

شقایق

 

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم 
 اگر  سرخم چنان آتش  حدیث دیگری دارم 
 گلی بودم به  صحرایی نه با این رنگ و  زیبایی 
 نبودم آن  زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 
 یکی از روزهایی که   زمین تبدار و سوزان بود 
 و صحرا در عطش  می سوخت تمام  غنچه ها تشنه 
 ومن بی تاب  و خشکیده تنم در آتشی می  سوخت 
 ز ره  آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته 
 و عشق از   چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می  گفت 
 شنیدم  سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری 
 به جان دلبرش افتاده بود-اما
 طبیبان  گفته بودندش 
 اگر یک شاخه گل آرد 
 ازآن نوعی که من  بودم 
 بگیرند ریشه  اش را و 
 بسوزانند 
 شود مرهم 
 برای دلبرش آندم 
 شفا یابد 
 چنانچه  با خودش می گفت  بسی کوه و بیابان را 
 بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش  بوده 
 و  یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه 
 به  روی  من 
 بدون لحظه ای تردید شتابان شد به  سوی من 
 به آسانی مرا  با ریشه از خاکم جداکرد و 
 به ره افتاد 
 و او می رفت   و من در دست او بودم 
 و او هرلحظه  سر را 
 رو به  بالاها 
 تشکر از خدا  می کرد 
 پس از چندی 
 هوا چون کورۀ آتش  زمین  می سوخت 
 و دیگر داشت در دستش تمام  ریشه ام می سوخت 
 به  لب هایی که تاول  داشت گفت:اما چه باید کرد؟ 
 در این صحرا  که  آبی نیست 
 به جانم هیچ تابی نیست 
 اگر گل  ریشه اش سوزد  که وای بر من 
 برای دلبرم  هرگز 
 دوایی نیست 
 واز این گل که جایی   نیست خودش هم تشنه بود اما!! 
 نمی فهمید حالش را  چنان می  رفت و 
 من در دست اوبودم 
 وحالامن تمام هست اوبودم 
 دلم می سوخت اما  راه  پایان کو ؟ 
 نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟ 
 و دیگر  داشت در دستش تمام جان من می  سوخت 
 که ناگه 
 روی زانوهای خود  خم شد  دگر از صبر اوکم شد 
 دلش لبریز ماتم شد کمی   اندیشه کرد- آنگه - 
 مرا در گوشه ای از  آن بیابان کاشت 
 نشست  و سینه را با سنگ  خارایی 
 زهم بشکافت 
 زهم بشکافت 
 اما ! آه 
 صدای قلب  او گویی جهان را زیرو رو می  کرد 
 زمین و آسمان را  پشت و رو می  کرد 
 و هر چیزی که هرجا بود با  غم  رو به رو می کرد 
 نمی دانم چه می گویم  ؟  به جای آب، خونش را 
 به من می  دادو بر لب های  او فریاد 
 بمان ای گل 
 که تو تاج سرم هستی 
 دوای دلبرم هستی 
 بمان ای  گل 
 ومن ماندم 
 نشان عشق و  شیدایی 
 و با این رنگ و زیبایی 
 و نام   من شقایق شد 
 گل همیشه عاشق شد 


ذاستانهای عاشقانه

روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"

جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است."

شیوانا پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"

اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.

روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ کنید

 


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
دوشنبه 03 بهمن 15
امروز:   3 بازدید
دیروز:   3  بازدید
فهرست
آشنایی با من
لوگوی خودم
حرف های دل
اوقات شرعی
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com